اسدالله امرايي
عليرضا ميراسدالله کتابي دارد به اسم «ويزاي کوه قاف» که نشر مرکز چاپ
کرده. يک کتاب کوچک جمع و جور که ماجراي سيمرغ و سيمرغ را دستمايه کارش
قرار داده و روايت خودش را آغاز کرده. البته اين کتاب خيلي حکايت دارد.
يکي بود يکي نبود. يک پادشاه ابلهي بود که عاشق يکي از غلاماش شده بود. يک
روز پادشاه و غلامش و يک گروه از درباري ها رفته بودند شکار که يهو زد به
سر پادشاه. يک سيب گذاشت روي سر غلامش و با تير زد وسط سيب. رنگ غلام پريد
و کار خرابي عرض کرد؛ غلام ها نمي فرمايند عرض مي کنند. به باقي ماجرا
کاري ندارم برويد بخوانيد خودتان به قول بچه هاي چلچراغ حالش را ببريد.
اين اشرف مخلوقات هم از موجودات عجيبان غريبان عالم است. هر چه متمدن تر
شده کارهايش عجيب تر شده. يک روزگاري هرجا دلش مي خواست مي رفت. البته آن
قديم ها آدم هاي عادي سرشان به کار خودشان بود و اين طرف و آن طرف مي
رفتند و نويسنده و شاعرجماعت بودند که دنبال دردسر مي گشتند. يکي همين
ناصر خسرو خودمان. نه مرزي بود و نه ويزا لازم بود. بعد هم مي رفت و مي
نشست و سفرنامه مي نوشت. حالا بماند نه نژادپرستي بود و نه ايسم و فوبيا و
فيل. فقط براي رفتن به قاف بايد يک دسته راه مي انداختي و مي رفتي تور
جهانگردي. ميراسدالله کارهاي جالب ديگري هم دارد. «مردم معمولي»، «قصه هاي
غيرمعمولي 1 و2»، «خوي وارونه ديوها» و «مدازما و سم سلطان» و «نيم آدم و
درناز». دست ميراسدالله درد نکند. اين بشر موجود عجيبي است اين يکي دو
هفته مطالب جالبي به گوش رسيد. دو بزرگوار فرموده بودند کارهاي بزرگ را به
آدم هاي کوچک واگذار کردند. عهده علي الراوي. شايد زبانم لال يکي طراح
بيست و هفتمين پوستر جشنواره فيلم فجر باشد. انگار پوستر پرنده فروشي است
يا جوجه کبابي که سي تا مرغ را سوار هم کرده، يعني سيمرغ. بزرگوار ديگري
هم فرموده اند آثاري در غرب منتشر مي شود که آسيب هاي فرهنگ غرب را نشان
مي دهد و اينجا عمداً ترجمه نمي شود. دست کم در مورد ادبيات که چنين نيست،
شما يک ذره دايره صدور مجوز را فراخ تر بگيريد، مي شود. موضوع بسياري از
آثار ادبي به غيرادبي ها کاري ندارم آسيب شناسي فرهنگ غربي است. يکي از
اين موارد فرهنگ و تهاجم فرهنگي به خصوص امريکايي در کشورهايي است که دسته
جمعي در گروه هايي عمدتاً با فرهنگ پايين حضور مي يابند، مضرات الکليسم و
مسائل جانبي آن است که همه نويسنده هاي غربي درباره آن نوشته اند حالا
اينجا وقتي مي خواهيم طرح کنيم يا بايد از خير ترجمه بگذريم يا اسم
نياوريم. خوب نمي شود بگوييم که از بس شربت توت فرنگي مسموم خورده رعشه
گرفته و دائم الخمر شده. نکته جالب تر برخوردهاي چندگانه است بسته به حال
و حوصله بررس محترم و نوع نگاهش ترجمه هاي مکرر حذف هايشان فرق دارد. يکي
بدون حذف چاپ مي شود و ديگري اصلاً مجوز نمي گيرد. نشر اسطوره دو مجموعه
شعر دوزبانه «بر سنگفرش بي بازگشت» و «هر دانه شن» را از ابوالقاسم
اسماعيل پور منتشر کرده که جالب است، هم به درد مقابله کنندگان مي خورد،
هم خارجي هايي که علاقه دارند مي توانند از آن بهره بگيرند. سعيد رضواني
مجموعه شعر «تا کرانه تاريکي» را به همت نشر نگاه منتشر کرده. «در ستايش
هيچ» مجموعه ديگري از همين شاعر است که نگاه پيشتر منتشر کرده بود. آسمان
ادراک خويش را/ هر پرنده به سادگي/ افق به افق پريد. حالا هر کي نداند
خيال مي کند ما کفتربازيم که اينقدر به مطالب مربوط به پرندگان علاقه
داريم و به قول ابراهيم رها از اون بالا کفتر مي آيه. سفر پنجم اسب
نمايشنامه يي از رونالد ريبمن است که حميد احيا ترجمه کرده و يک حميد ديگر
از نوع امجد در نشر نيلا به چاپ رسانده. اين حميد امجد از بچه هاي خوش فکر
تئاتر است. نمايشنامه حاضر بر اساس داستان «خاطرات مرد زيادي» ايوان
تورگنيف نوشته شده. اصل داستان دست نخورده، اما يک شخصيت ساختگي به اسم
زوديچ و تقابل او با مرد زيادي تورگنيف يعني چولکاتورين داستان دست را به
نمايش در نمايش تبديل کرده است. گفتم تورگنيف ياد «تورگنيف خواني» افتادم
که ويليام ترور نوشته و الاهه دهنوي ترجمه کرده که چاپ دوم آن به تازگي در
انتشارات مرواريد منتشر شده است.