امير پوريا؛ همکار سال هاي دور بهرام بيضايي که در «غريبه و مه» حتي ايفاي
نقش کرده و نخستين فيلمش «ماديان» خيلي پيش از آنکه موج فيلم هاي مرتبط با
مظلوميت زنان در اين دوره مرسوم شود، ساخته شد و هنوز از آثار ماندگار
سينماي بعد از انقلاب به شمار مي رود، بعد از فاصله چندين ساله از زمان
ساختن آخرين فيلمش «عيسي مي آيد» - که با چند سال تاخير به اکران عمومي
درآمد- بالاخره «چهره به چهره» را ساخت. فيلمي به ظاهر پليسي که خود پليس
در آن ناموفق است و اين انتخاب، دلايلي ويژه و مرتبط با روحيات اين زمانه
دارد که ژکان به تفصيل از آنها گفته است.
---
-بعد از سال ها فيلم نساختن و توقف يکي دو سريال، به همان فضاي پليسي
ايراني «سايه به سايه» برگشتيد. در اين فاصله چه مسيرهايي طي شد؟ چه
کارهايي در دست گرفتيد که به نتيجه نرسيد؟
من در فواصل کارهاي مختلف، معمولاً در آموزشگاه معاصر خودم، کار معلمي مي
کنم. به تدريس مي پردازم. در اين فاصله يک بار خواستم سريالي براي
تلويزيون بسازم که حتي به شروع توليد هم رسيد؛ اما در نهايت ديدم هم خود
تلويزيون و هم تهيه کننده کار برايشان جدي نيست و به همين دليل فکر کردم
بهتر است ادامه ندهم و خودم را کنار کشيدم. بعد تلاش کردم فيلمنامه ديگري
را که نوشته بودم و دوست داشتم، بسازم. متني بود به اسم «شوهران» که خيلي
تمايل داشتم بسازم اما نه بنياد فارابي و نه بخش خصوصي علاقه يي نشان
ندادند. قصه يي اجتماعي داشت و محورش زني بود که چهار بار ازدواج مي کرد و
هر بار، شخصيت مرد را به خود مي گرفت و هويت اش و رفتارش مثل او مي شد.
کار را هم در قالب طنز مي ديدم. يکي دو سالي هم درگير مراحل پيگيري و
مذاکره براي اين کار شدم که در نهايت ديدم نمي شود. بعد دو طرح پليسي به
سيمافيلم ارائه کردم که اين يکي را انتخاب کردند و شد «چهره به چهره».
-اينجا هم فيلمنامه را خودتان کار کرديد. در آثاري که ما همراه پليس يا کس
ديگري هستيم که بناست بازگشاينده معما شود، مثل هلمز در داستان هاي آرتور
کانن دويل يا پوآرو در کارهاي آگاتا کريستي، الگوي روايت طوري است که به
ما در طول ماجرا نشانه هاي غلط درباره قاتل يا معما داده مي شود، اما دست
آخر خود پليس يا آن فرد باهوش همه چيز را باز و روشن مي کند. در «چهره به
چهره» ما همراه پليس پيش مي رويم؛ اما پليس خودش چيزي را پيدا نمي کند و
يکي از آدم هاي فرعي قصه پليس را صدا مي زند و گره ها را با آنچه تعريف مي
کند، مي گشايد. در واقع شما در الگوي روايت هم تماشاگر را فريب داده ايد.
براي اينکه من فکر مي کنم ديگر دوران آن مدل پليس بازي ديگر مدت هاست به
سرآمده. ديگر اصلاً برد و تاثيري ندارد. در زندگي واقعي هم همين طور است.
شرايط تکنولوژي مدرن حاکم است و اصلاً شيوه هاي پليسي متحول شده. آن شکل
سنتي که شما در روايت داستان هاي پليسي اشاره کرديد، در زندگي واقعي دنياي
ما ديگر به آن شکل ما به ازاي خارجي ندارد. شايد فقط گاهي هنوز در فيلم ها
بشود پيدايش کرد ضمن اينکه فکر کردم از اين تغيير الگو که شما گفتيد،
استفاده بکنم و پيش فرض هاي تماشاگر را درباره اينکه حتماً پليس خودش همه
چيز را حل خواهد کرد، به هم بريزم. براي همين بود که از ابتدا به همراه
پليس پيش مي رويم. فکر کردم در قالب کليشه فيلم هاي پليسي عمل کنم تا
تماشاگر همان توقعات را داشته باشد، بعد اگر توانستم، وجوه ضدکليشه را رو
کنم. اين ورود به کليشه به من احساس امنيتي مي دهد تا بعد در دل آن علايق
خودم را دنبال کنم.
-پس اين مقدار اشاره به ادبيات و سينما و اينکه يک نفر مي گويد ما اين کلک
ها را در فيلم هاي پليسي کهنه کرديم، کاملاً تعمدي است؟ يعني کاراکترها
نسبت به اشخاص آثار پليسي سنتي، آگاه ترند حتي در حد اطلاع داشتن از چند و
چون خود اين فيلم ها و حقه هاي شخصيت هايشان.
فيلم پليسي در ايران يا اصلاً شکل ماجراهاي پليسي حتي در ابعاد واقعي اش
از مدل هاي فرنگي آمده و اين نوع اداره پليس در واقع وارداتي است و خود
فيلم ها يا ادبيات پليسي خيلي در سينماي ما تاثير داشته. چون ما پيشينه
پليسي اساساً نداريم. تا قبل از رضاخان شکل کار پليس در ايران اصلاً طور
ديگري بود. اينها را از اين جهت مي گويم که ما خواسته يا ناخواسته داريم
شيوه هاي پليسي مشخصي را به کار مي گيريم که مال خود ما نيست.