امين عظيمي
1- «عيار 14» فيلمي در مورد ترس است. ترسي که با آزاد شدن «منصور» از
زندان «فريد» را لحظه يي رها نمي کند و آنقدر او را به تقلا وامي دارد تا
بالاخره به کام مرگ کشيده مي شود. فريد که صاحب طلافروشي در يکي از شهرهاي
کوچک اطراف تهران است چند سال پيش منصور را که براي فروش ً طلاي دزدي به
مغازه اش آمده بود به پليس لو داده است. منصور بعد از تحمل حبس از زندان
آزاد شده و با رسيدن خبر آن به فريد ترسي جنون آميز وجودش را فرا مي گيرد.
ترس از کشته شدن به دست منصور. فيلم در حقيقت تصوير تلاش رقت بار فريد
براي فرار از ترسي است که در خلال روايت دليل آن به مرور آشکار مي شود.
چند سال قبل، فريد که قصد خريدن اجناس دزدي را داشته است، ناگهان منصرف مي
شود و با انگيزه يي نامشخص تصميم مي گيرد منصور را گرفتار پليس کند. او با
کمک يکي از همسايگانش - آقا جعفري - به گونه يي در برابر پليس ظاهرسازي مي
کند که گويي فريد کاسبي درستکار است و هرگز قصد خريد مال دزدي را نداشته
است. منصور گرفتار مي شود و جمله يي انتقام جويانه که هنگام دستگيري مي
گويد، به ريشه تمام نگراني هاي امروز فريد مبدل مي شود؛ من بالاخره برمي
گردم ،
پرويز شهبازي ابتدا قلمروي محدود براي روايت خويش خلق مي کند. شهر کوچکي
که در آن مغازه فريد قرار دارد. ورود منصور به اين شهر، بازي را آغاز مي
کند که در آن فريد، همسر و دخترش، زن صيغه يي اش و دوستش احسان در آن مبدل
به امکان هاي بالقوه شکل گيري روايت مي شوند. در حقيقت نسبت فريد با
دوستان و اعضاي خانواده اش در ارتباط با تصور و توقعي - انتقام- که از
منصور دارد نيروي محرک و مولد جغرافيايي روايي است که در آن هرگونه اصطکاک
«منصور» با «فريد» و شخصيت هاي وابسته به او مي تواند به الگويي احتمالي
براي ايجاد خط اصلي روايت بدل شود. خطي که از سکانس آغازين فيلم يعني
تصوير اعلاميه فوت فريد بر پشت شيشه ماشيني مخاطب را در برابر اين پرسش
قرار داده است که فريد چرا و چگونه مرده است؟
شهبازي اين تکنيک اطلاع رساني را به شکل استادانه يي در فيلم قبلي اش «نفس
عميق» به کار گرفته بود. در «عيار 14» ترس فريد از مرگ و مواجهه احتمالي
اش با منصور همان کارکردي را دارد که تصوير پسر يا دختري غرق شده با موهاي
بلند در سد لتيان در فيلم نفس عميق داشت.
نقاطي همچون برخورد منصور با مينا - زن صيغه يي فريد- در شب برفي، هم اتاق
شدن احسان و منصور و شکل رابطه آنها با هم ، عبور منصور از جلوي مدرسه طلا
فرزند فريد و در نهايت چشم تو چشم شدن فريد و منصور از پشت ويترين در شب
که فريد را تا حد مرگ مي ترساند هرکدام به دليل شکل اطلاع رساني شهبازي در
عيار 14 اين امکان بالقوه را در بطن خويش دارد که به نقطه اوج و درگيري
اصلي فيلم بدل شود يا ما را در مسير آن قرار دهد؛ اما شهبازي مرگ فريد را
هوشمندانه در طول عناصري قرار مي دهد که از ابتداي فيلم جلوي چشم ما بوده
است؛ برف، برفي سپيد و هولناک که بي امان مي بارد. راه ها را مسدود مي کند
و در نهايت موجب مي شود توقف ماشين فريد در کنار تانکر تريلي که جاده را
مسدود کرده در نهايت او را از بين ببرد. به ويژه آنکه در ادامه در مي
يابيم منصور هيچ قصدي و نقشه يي براي قتل فريد نداشته و در حقيقت فريد
تنها قرباني ترس خويش شده است.
با اين حال آنچه «عيار 14» را جدا از برخي نکات اجرايي همچون صحنه مهم
انفجار ماشين و تانکر تريلر که اصلاً خوب از کار نيامده است در حوزه
فيلمنامه نيز آسيب پذير نشان مي دهد، ماهيت مکانيکي و تخت انتخاب هاي
فيلمنامه است. شهبازي مي توانست بر مبناي امکانات بالقوه فيلمنامه خويش
پيچش هاي ظريف تر و خلاقانه تري به تقابل هاي موجود در فيلمنامه اش بدهد و
فضاي آن را از مهندسي خشک و تخت فعلي خارج کند. به ويژه آنکه تکيه و تاکيد
او در مورد عمق شخصيت ها چندان در خدمت روايت قرار نمي گيرد و از بزنگاه
هاي تعليق آور بسياري چشم مي پوشد تا «عيار 14» در مرتبه يي پايين تر از
«نفس عميق» قرار گيرد.
2-وقتي هنرمندي يک شاهکار خلق مي کند سهمي برابر از شيريني موفقيت و ترس
حفظ تعادل و پس نرفتن در جانش مي نشيند. اين درست وضعيتي بود که پرويز
شهبازي را از سال 1382 و پس از ساخت فيلم خيره کننده و فراموش نشدني «نفس
عميق» زمين گير کرد. او در طول اين پنج سال هيچ فيلمي نساخت و تنها نمود
بيروني فعاليت حرفه يي اش در سينما نوشتن فيلمنامه «به آهستگي» بود که
مازيار ميري آن را کارگرداني کرد. شايد حساسيت و نگراني شهبازي از برآورده
شدن يا نشدن توقع بالايي که در تماشاگران و علاقه مندان سينمايش ايجاد
کرده بود تا حدودي انفعالش را توضيح مي داد، اما اين راضي کننده نبود.
واقعيت اين است که ترس از عدم موفقيت هزار بار بدتر از شکست خوردن است.
ترسي که روح را مي خورد و ابتکار عمل را ضايع مي کند. همان طور که «فريد»
در «عيار 14» آنقدر مي ترسد که ناخواسته خود را به مهلکه مرگ مي کشاند.
ترس شهبازي و ترس «فريد» شباهت هاي زيادي به يکديگر دارد با اين تفاوت
بزرگ که شهبازي بالاخره طلسم را شکست و فيلم جديدي ساخت و تمام ترسش را
همراه فريد در شعله هاي آتش سوزاند؛ اتفاقي که مي توانست خيلي زودتر بيفتد
و رهايي و آزادي را دوباره به فيلمساز محبوب ما بدهد. درست است که «عيار
14» نمي تواند لذتي مابه ازاي تماشاي فيلم قبلي او داشته باشد اما در اين
فيلم نيز با فيلمساز دست و پا بسته يي روبه رو نيستيم. «عيار14» فيلم
دوران انتقال و گذار شهبازي است. فيلمي است با موضوع ترس و براي شهبازي
بيشتر رفتاري است که براي غالب شدن بر ترس، ناگزير از ساخت آن بوده است.
گيريم چند سالي ديرتر؛ حالا همه چيز تمام شده است. فيلم ساخته شده و
تماشاگران آن را ديده اند. درست مثل کارنامه يي که پس از يک ترم تحصيل به
دست کسي مي دهند. مهم اين نيست که چه اتفاقي افتاده است، مهم اين است که
بالاخره اين چرخ دوباره چرخيدن آغاز کرد تا شايد در مسير آتي اش نقش هاي
شگفت انگيزتر بيافريند. باور کنيد آقاي شهبازي عزيز.